این شنل نیست!!! چادر است...
حتی اوهم می داند آیین سر کردن چادر را...
با تمام سه سالگی هایش می داند این شنل نیست...
باتمام ذهن کودکانه اش کنیز مادر سادات بودن را به شوالیه بودن نمی فروشد...
چادرش نه آستین دارد نه دکمه نه زیپ...
او چادرش را باهمان دست های کوچکش حفظ می کند...
حتی در باد...
آمدیم خیلی ها را چادری کنیم....
چادر را زیر سوال بردیم...
بسنده کردیم به یک شنل براق...
بسنده کردیم به چادری که فقط قاب تصویر جذاب دختری می شد بالباس های رنگی...
بسنده کردیم به حریری در باد...
بسنده کردیم به تعطیلی چادر در زمستان ها...
قرارمان این نبود...
قرار نبود سر چادر مادرمان...... معامله کنیم.......
ومن از روزی می ترسم که دختران این مرزو بوم مفهومی برای امانت مادر نیابند...
امروز اگر چادری در کیف ها دفن می شود...
فردا در یادها دفن خواهد شد..
ودیگر در هیچ داستانی نخواهند گفت : دختری با چادر گل گلی اش...