شهرمن زیر آتش تمدن است
یه روزی شهر من پر از کبوتر وپرنده بود...
روی لبای مردمش.... ذکر خدا وخنده بود....
تاقچه ها آغوش یه عکس از یه آقای مهربون
که این روزا جانشینش جاداره توی قلبمون
تو اون روزا محرّما ...شهر، یه دست، سیاه میشد
یه کاروان، دل ،اربعین راهیِ کربلا می شد
تو اون روزا که دخترا تیرای شیطون نبودن
تو اون روزا که پسرا پخش خیابون نبودن
دلبری توی خونه بود ،خیابونا برای کار
الان حجاب فقط حرم...مسجده وسرِمزار
یادش بخیر تلویزیون ،یک رادیو 4 تا کانال
قصه های مادر بزرگ، کتاب حافظ ویه فال
اون روزا حتی اسمون ، شبا پر از ستاره بود
کارای خیر ادما بدون استخاره بود
تو اون روزا به سادگی عروسی ها سر می گرفت
یک پسر خوب اون روزا دختر بهتر می گرفت
نخودو کیشمیش اون روزا تنقلات بازی بود
بابا اگه هیچی نداشت مامان همیشه راضی بود
تو اون روزا صدای تیر زوزه ی گوش همه بود
بازم بسیجی توی جنگ... یه مردِ بی واهمه بود
قلم میون دستشون...صَدام اومد به خاکمون
بهای رفتنش شدن ...مردای بی پلاکمون...
نه یک نشون نه یک پلاک ...مادر مفقودالاثر
یه عمریه منتظره از پسرش بیاد خبر...
اون روزا راهِ خیلیا روشن وبی فاصله بود
خمینی کبیر ما امیر این قافله بود
از وقتی که سید علی، عَلَم به دستِ لشکره
دلش ز بعضی از خواص زخمی شده، مکدره
از شهدای شهرمون یه کوچه موند و یک پلاک
بصیرت و ایمانشون باهم شدن اسیر خاک
انگار هنوز تو گوشمه صدای حق حق بابا
وقتی که توی شبکه خیس شد دوتا چشم اقا
تمدنو دوست ندارم اگه قراره این بشیم
با طمع ومکر ونفاق لکه ی ننگ دین بشیم
قلم به جای اسلحه... جنگ ماتو خیابوناست
زوزه ی گوش ادما اینجا صدای خنده هاست
عَلَم به دست لشکرو باید حمایت بکنیم
تحریم آبم که بشیم باز استقامت بکنیم
عمارویاسرها باید امروز عَلَمداری کنن
ورنه سحر برمرگ دین باید عزاداری کنن
ما تا ثریا میرسیم ...دست خدا همراه ماست
تا لشکر صاحب زمان... این وعده ی دیدارماست