سیم خادارها مزاحمم می شوند...
تمام بدنم کوبیده است...
مخصوصا بازوهام... همه جای بدنم درد می کنه... مچ پام هم تادیشب درد می کرد...
با این حال کلی شانس اوردم دستام زخم نشد!!!
دلم می خواست اونطرف دیوار خوابگاه رو ببینم... آخه اون سمت دیوار زمین زراعیه و کوه وآبادی....
بعداز ظهر بودو تنگ غروب... رو دیوار دنبال جا پا می گشتم...
با دوستم یه چندتا شکستگی وفرورفتگی بین اجر ها پیدا کردیم...
خلاصه رفتم بالا ... تازه سرم رسیده بود بیخ سیم خاردارا ... که یک هو فهمیدم دمپاییم داره سر می خوره...
دوستم هم که متوجه شد دارم پاهامو جابه جا می کنم اومد از مچ پام گرفت تا هدایتم کنه به یه جای بهتر...
اما با خودش نگفت الان که پاهای من تو دستشه من چطوری اون بالا آویزونم...
ناخودآگاه وقتی زیر پام خالی شد دستمو انداختم به سیمای خاردار... شانس اوردم که گره هاش بین انگشتام افتاد...
حالا آویزونی خودش یه درد خنده امونم نمیده بگم پامو ول کنه...
هیچی دیگه عرضم به حضورتون ... عین این تو فیلما یه چند دقه ای با دستام خودمو نگه داشتم تا هم خنده های من تموم شه هم خنده های رفیق بامرامم... کم کم... انگشتام دونه دونه شل شد تا اینکه وادارشدم بپرم....
خوشبختانه هنوز زنده ام.........
نتیجه اخلاقی : الان زمستونه !!! زمین زراعی هم محصول نداره که دیدن داشته باشه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!