سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شرح فراقت با که بگویم که دلم سوخته...
درعجبم عشق، چنین آتشی افروخته...
سوزدلم... یک شب از ایام به این کلبه آی...
صاحب ویرانه ی دل ، چشم به در دوخته...
---t.sh---
تنوع مطالب وبلاگ بالاست...
موضوعات مختلف به دنبال هم بیان شدن...
درست همانطور که ذهن شما در انِ واحد درگیر موضوعاتِ متناقضی است.

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

من وخوابیدن بعد امتحان

شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۰۹ ق.ظ

 

 

نمیدونم حکمتش چیه؟؟؟؟؟

قبل امتحان ... خواب از سرو کولت بالا میره.......

باخودت می گی از امتحان برگشتم.... یه دل سیر می خوابم........

اما تا از سر امتحان برمی گردی........

انگار فاصله ی پلک هات از هم دو کیلومتره........

یه جوری بیداری انگار صدساله خوابیدی........

یکی منو توجیح کنه.......

یکی باید پاسخگو باشه؟؟؟؟؟

امروز به خودم گفتم هرطور شده اومدم می خوابم....

اومدم و شیرجه رفتم تو تخت.......

یکم اینور غلط زدم یکم اونور.....

خلاصه گوشیمو هم روساعت گذاشتمو چشمامو به زور بستم....

که یک هو یکی از دوستام پاش می خوره به میزو میز با تمام متعلقاتش پخش زمین میشه....

خب..... بازم خدارو شکر...... میز من بود..... سالمه.....

دوباره خوابیدم......

یکی دیگه از بچه ها از اتاق میره بیرون که از قضا یه پلنگ( پیشی) از جلو پاش رد میشه... وخودتون میدونید دیگه.......جیغ بنفشی کشید که دیواره ی صوتی سوراخ شد...

جهنم وضرر دوباره می خوابم...

یک هو گوشیم زیر دستم ویبره رفت....

پلکامو نیمه باز کردم خیره شدم به صفحش.... پیام...

از فرشته عذاب(اسم سامانه پیامکی دانشگاهم رو اینجوری سیو کردم)...

نمره فلان درس.......خدای من....

گوشی رو خاموش کردم.....

کم نمیارم من هرجوری هست می خوابم....

چشامو بسته بودم که صدای حرف زدن چند تا مرد رو از تو راهرو شنیدم...

بیشتر تو پتو خزیدم.... من می خوابم......

یک هو نمیدونم اتاق بغلی چه مشکلی داشت...

یکی با دلر افتاده بود به جون دیوار...

صداش تو دیوار تختم سرسام آور بود.......

ولی من همچنان مقاومت کردم....

یه نیم ساعت بعد صدای دلر تموم شد.......

خب خداروشکر...... حالا دیگه میشه خوابید.......

چشمامو بسته بودم..... که صدای ضربه ی چکش روی همون دیوار روانیم کرد...

بلند شدم نشستم......

یه نگاهی به ساعت انداختم..... چند دقیقه مونده بود ساعت هشدارگوشی صدا کنه...

عملا من یه سه ساعتی مشغول جنگ برای خواب بودم...

اما همین جا در حضور همه اعتراف می کنم....... من کم آوردم.....

۹۳/۱۰/۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
وجیهه ناظمی نژاد

نظرات  (۱)

۲۸ دی ۹۳ ، ۰۲:۲۱ انسان نیازمند
منم خواب میخام
مثل این نی نی هه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">