شعری برای تو
سایه ای بود دمی
سایه اما مث برف
سایه ای بود ولی محکمتر .... از همه آدم ها
می شد آروم بهش تکیه کنی
به سکوتش می شد ....... رنگ آرامش زد
سایه اما عمرش
خیلی کوتاه تر از شعرش بود
من ولی از نورم
مقصدم خورشیده
اگه اینجاموندم چون دلم لرزیده!!!
من به یک سایه قناعت کردم!
بین یک شهر به یک سایه قناعت کردم!!
مینوشتم لب آب
همه ی وهم شبانگاهیمو
بی اونکه بپرسم ز خودم
مقصد رود کجاست
پای یک سروبلند...
آشنا بود برام
قامتش مثل همون سایه ی تنهایی بود
من با شعرای خودم رود و گلا لود کنم!!!!!
سینه ی سایه ی تنهاییو نابود کنم!!!!
واژه هارو همه رو سوزوندم
خونم حالادوره....... من به اون رود ندارم راهی
آخر قصه همین جاست خودت آگاهی
من حواسم پی یک سایه........ حواست پی نور
هردو از مقصد دور.......
سایه لبخند بزن...... نورهم می خنده
واسه موندن دیره....... باس بریم رزمنده......
شایدیک روز ....دیگه سایه نبودی واسم....
شاید یک روز ... ازاین آینده......
سایه ممنونم ازت.......
واسه سهمی که از این سنگینی
روی شونت داری...
سایه ممنونم ازت
واسه این بیداری...............