تقلب ؟؟؟ من؟؟؟؟
خدای سوتی امروز دوباره رفت سر جلسه ی امتحان...
اولش که کل راهو دویدم... دیرکرده بودم شدید...
سریع شماره کلاس وصندلی رو کف دستم نوشتم و دویدم سمت راه پله ها...
رسیدم به کلاس...
اوووووووخ.... همه آقازاده ان که......
خیلی متین گوشه چادر به دست رفتم سمت صندلیم که همون اول کلاس بود...
خواستم خیلی نامحسوس وارد بشم که کسی متوجه نشه...
تانشستم... مراقب درحال توزیع برگه های سوال بود ... نگاهی به من کردو بلند گفت:
اون چیه کف دستت نوشتی؟؟؟
الان من دقیقا نامحسوس نشستم دیگه؟؟!!!
وای خدای من...... هیچی چیز خاصی نیست بیاید نگاه کنید...
پاشو برو بشور...
شستم نمیره...
پاشو دوباره بشور...
(حالا الان وقت بحث کردنه؟؟؟)
روان نویسه شستم نمیره!!!
حالاچی روش نوشتی؟؟؟
(بابا بی خیال ...حداقل بیا نزدیک حرف بزن ... آبروی مارو بردی)
هیچی شماره کلاسه...
نه یه چیز دیگه هم هست...
(تو رو جون بچه هات بی خیال... همین مونده بیای این شعر عاشقانه رو از کف دستم بلند بخونی )
خب بیاید بخونید...
(چه عجب ... برگه به ما هم رسید...)
خداروشکر از خنده هام موقع جواب دادن وظاهر مظلوم باحجابم خودش فهمید اهل تقلب نیستم...
یعنی بودیم ... اومدیم دانشگاه ترک کردیم...
برگه رو گرفتم...درس عمومی با 8تا سوال کاملا تشریحی...
سوال اول ...... بهتره بریم سوال دوم....
اخرش هرچی تو ذهنم بود خالی کردم رو برگه شد سه صفحه پر...
آخ که عشق می کردم وقتی برگمو عمدا باز می کردم همه ببینن سه صفحه پره استرس بگیرن...
پسره ی پشت سریم که اصن سر مقایسه برگش با برگم ضربه روحی بزرگی خورد...
هراز گاهی خودکارو می نداختم رو برگه انگشتام استراحت کنن...
مراقب اومده میگه...شماره کلاس وساعت وروزتو هم بنویس رو برگه...
من که عین ...داشتم نیگاش می کردم گفتم یعنی چی؟؟؟
یه خنده ی ابلهانه ای بهم کردوگفت: مثلا بنویس یکشنبه ساعت 8
نخندین ولی منم نوشتم یکشنبه ساعت 8
دیدم ماتش برده رو برگه...
ساعت کلاس درس استادتو بنویس!!!!
آهااااااااااااااااا
خلاصه همشو خط خطی کردم.... برگه داغون شد....
بعد که با خط میخیم نوشتمش به چهرش نیگاه کردم ویه لبخند ماستی تحویلش دادم...
یک هو استاد وارد شد....
می خواستم برم زیر صندلی قایم شم...
یه نگاه عمیق تو چشام انداخت و رفت...
حتما با خودش گفته: این همون جونوریه که تحقیق تقلبی می خواست بهم بند کنه...
درنهایت...
درحالی که داشتم از خنده منفجر میشدم سالن رو ترک کردم...
خدایا شکرت واسه این شادی...
اون قسمت تضعیف روحیه پسره هم خیلی توپ بود.