دلگیرم از این شهر
از تمام غربتی که مرا می بلعد..
از نمناکی تنهایی که در وجودم می خزد...
دلم جاده را می طلبد..
حریص رفتنم امشب...
ومشتاق دیدن خورشید...
از پس مشرقی نزدیک
دلم عطر نان مادربزرگم را می طلبد
وچای کاکوتی...
پای یک سفره ز عشق...
دلم برای وسعت آغوش مادرم تنگ شده...
برای لبخند پدر...
برای شوخی های برادرم...
وچشمان مهربان خواهرم...
دلم برای دشت تنگ شده...
برای خستگی مرد چوپان ... وقتی ز راه می رسد...
دلم برای آرامش رسیدن تنگ شده...
وبرای خدا.....................
ظرفِ دلتنگی من لبریز است...
وبرای عزیزانی که از دستشان داده ام دلتنگم...
برای قلب های پر محبتی که شکستمشان...
برای خوبی هایی که با بدی جوابشان دادم...
برای آنهایی که تابودند ندیدمشان...
برای دست هایی که خالی رهایشان کردم...
برای قلب هایی که مأمنم بودند...
...
خدایا برای تمام شکستن ها ، رنجاندن ها ودلبریدن ها یم فقط خودت دلیل بوده ای...
شاید روشم غلط بوده اما همیشه برای داشتن تو شکسته ام ، رنجانده ام ودلبریده ام...
سر نادانی من مرا به دنیا نسپار...