سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شرح فراقت با که بگویم که دلم سوخته...
درعجبم عشق، چنین آتشی افروخته...
سوزدلم... یک شب از ایام به این کلبه آی...
صاحب ویرانه ی دل ، چشم به در دوخته...
---t.sh---
تنوع مطالب وبلاگ بالاست...
موضوعات مختلف به دنبال هم بیان شدن...
درست همانطور که ذهن شما در انِ واحد درگیر موضوعاتِ متناقضی است.

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

یه پاکت شعر... یادگاری نیمه شبای امتحان

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۵ ب.ظ

کاش از درد دلم یار سفر کرده خبر داشت

کاش این فاصله در قلب خراب من اثر داشت

بشکست دلم ، رفت و نگفتش نفسی هست

کاش قلبِ من بی مایه پدر داشت

***

از غربتِ شهر، دلم آتش گرفته است

قلبم زمن سراغ سیاوش گرفته است

آخر چگونه بگویم که مرد ورفت

وقتی که اشک ،چشم سیاهش گرفته است

***

عشق ، خوب است خدا می داند

افسوس فقط در دل ما می ماند

یار دیروز من امروز به همه خو کرده

سهم عاشق شدنم را خمِ ابرو کرده

***

سخت است نگاهی که دگر بی جان است

قلبم از عقربه آویزان است

تا دوفصلی نشود هیچ کسی مهمانم

که سرای دل من ویران است

***

دوستش دارم وانکار، پناهم شده

گریه در بسترم آرام، گناهم شده

گفت دگر برده ز یادش مرا

خنده ی تلخی زدم این آخر راهم شده

***

گفت اگر پای دلی سوختی

آتش عشقت چه بد افروختی

گفتمش ای عابد پرهیزگار

غیر عبادت تو چه اندوختی

***

نرگس این یار خمارم نمود

عشوه ی مستانه دچارم نمود

مشکی چشمان چو به هم پلک خورد

لحظه مرا گرد وغبارم نمود

***

رفتی ودر گوشه ی ویرانه ام

آه را با ناله سودا می کنم

شهر را می گردم واین قلب را

گوشه ی میخانه پیدا می کنم

***

همانند دو خط برروی صفحه

شدیم سرگرم یکصد جور بازی

به هم دلبستیم ویکباره دیدم

که ما هستیم دو تا خط موازی

***

کاش میشد بغض های درونم را بریزم روی یک مشت کاغذ ومچاله کنم خاطرات بودنش را وقتی دیگرنیست... افسوس آموخته ام لبخند بزنم وبه همه بگویم رفت. به همین سادگی

***

کاش میشد با مداد رنگی های کوچکت، زندگی سیاه وسفیدم را رنگ کنی...وخلوتی بکشی که وسعت تنهایی هایم باشد...

***

اینروزها آخر بی پناهی من است وشاید روزهای آخر بی پناهی ام

اینروزهای آخر،درست مثل همان روزهای اول است ... هیچ کس را نمی شناختم وآشنایی نبود... همه را میشناسم وآشنایی نیست...

***

قول داده ام که بگویم خیال بود...افسانه ای که بافتیم ودود شد

شاید که قلب ترک خورده ام باورش شود اینها همه هذیان یک تب است...

***

گفتم برو ورفت...اما آنقدر دور شد که دیگر صدای مرا نشنوددمی...

***

افسانه ی عاشقی ام را تمام کرده ام... ولی اینجا پر از رمان های عاشقانه است که به من می گویند یاد ان یار سفر کرده بخیر...

***

اینجا سپیده دم است وآغوش جزوه ها پناه من شده...

دیگر چشم هایم حریص خواب نیست شاید چون دیگر رویایی برای خواب دیدن ندارم...

***

اینجا همه تشنه اند ... همه ی برگه های امتحان وباران علم می بارد... افسوس که من زیر چتر فراموشی توام...

***

راه وبیراه ندارد فرقی... وقتی هیچ جاده ای تورا به مقصد قلبت نمی برد...

***

خیالت خوش است که خوابیده ام واو همچنان می تپد

ومی پیچد درفضای سینه ام هوای تو

ولی تو باز هم به پلکهای بسته ام اعتماد کن

۹۴/۰۴/۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
وجیهه ناظمی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">