آخرین گناه...
یه روزی بود که آدما یه رنگ وبی ریابودن
یه روزی بود برادرا حامی خواهرا بودن
رشته ی اعتمادشون، از هم دیگه گسسته شد
همونا که پیوندشون، تو آسمونا بسته شد
یهو چی شد ؟ قصه چی بود؟ دلا چرا شکسته شد؟
یه مادرِ بی تجربه، نفس بریده ، خسته شد...
یهو چرا پناهشون ،دروغ میشه قسم میشه !
صداقت و بخشندگی، ازارزشاشون، کم میشه !؟
مادر،میریزه تو خودش، دلش میشه قد زمین
باز سرسجاده میگه: بخشیدمش فقط همین
دخترای خونه چرا ... چشاشون، ابرِ بارونه؟
مگه نمیگن که یه زن، به نازکی ریحونه؟؟
عجب روزای تلخیه... چقد دلای غمزده...
مادرو دخترو پسر... حالِ همه خیلی بده ...
پیشِ همه ولی کسی، آغوششو وا میکنه
به نظرت مادرشون، یه شونه پیدا میکنه!؟
من، نگرانِ بچه هام...قلبای کوچیک خزون
خدا دعای مادرو باز به اجابت برسون ...
غصه گرفته دلمو... حرمتاشون شکسته شد ...
درِ خونه رو پسرا با اشکِ مادر، بسته شد
ولی هنوز پنجره ها بازن به رو چهره ی باغ...
پنجره ها و دخترا... همه باهم تو یک اتاق...
مادر، هنوز دل نگرون... خطر هنوز پشت دره...
آخرِ قصه چی بشه... فقط خدا باخبره...
روزه ی مادر، این روزا سکوته ولرز صدا
بغضاشو میبلعه یه وقت ...نترسه قلبِ بچه ها
بازم به جای صدبابا آستینو بالا میزنه
میون آتیشِ حریف، معبرو تنها میزنه...
بازم میگه زنونگی دیگه به کارم نمیاد
شنیدن زخمِ زبون، دیگه به عارم نمیاد...
پیشونی دختراشو یکی یکی بوس میکنه
دخترکوچیک خونه باز خودش لوس میکنه
پوتیناشو پاش میکنه...یه چادر مشکی به سر...
چشاش میشه ابر بهار... میگه میرم سمتِ خطر
اگه یه روزی پرسیدن ...نگین منم مادرتون
من دیگه آدم بده ام... بلا میارن سرتون
یه جاده ی یک طرفه... دارم میرم تا ته راه
باهمه ی هستی میرم ... برای آخرین گناه...
متاسفم
سلامتی مادری که خندیدولی نگزاشت دخترکوچکش غم توی دلشوبفهمه،سلامتی اون مادری که باتمام شکنندگیش مثل کوه پشت دختراش میمونه ومنت هیچ بی معرفتیونمی کشه