دود میکنم اینروزها دروغ هایت را روی لبهای باورم...
میگه فقط یه شوخی بچگونه است...
میگه جدی نگیریم... ولی خودشم داره درد میکشه...
میگم اینا نخود کیشمیشای زندگی ان ...
میگم بهش فکر نکن... ولی خودم دارم هرشب بالامیارم ... هزارو یک دروغِ دردآورو
همه داریم به هم دروغ میگیم...
اشکال نداره... همشو بندازین گردنِ من...
من یه عمره آدم بده ی قصه ام ... برام تازگی نداره...
همیشه آدم خوبه بودن، قد ابرای آسمون، ازم فاصله داشته ...
من حتی تو رویاهام هم اسطوره نیستم...
همیشه کسی ام که برای اسطوره هاش میمیره...
قدمام داره می لرزه...
حالا که دارم به حقیقت نزدیک میشم از دیدن قامتش میترسم...
انگار میخوام هنوز هم این دروغا رو باور کنم...
به قیمت اینکه قهرمانام قهرمان بمونن...
خیلی سخته...
این روزای آخر خیلی سخته...
مردای کثیفِ گذشتمو فراموش کرده بودم ...
باورکرده بودم مردا میتونن فرشته باشن
نمی فهمی وقتی میگم باور یعنی چی...
فقط برام سواله اونی که دروغ گفته ...
بعد از این چطور میخواد توچشام نگاه کنه...
نگاه کنه وذوب نشه...
همونطور که اولین بهترینا رو برات ساختم
اولین بدترینا رو هم برات میسازم ...