راست می گن...
من اونقدر درگیر نکات منفی زندگی شدم که یادم رفت نیمه ی پری هم وجود داره...
واژه های زیر تقدیم کسانی که این نیمه ی روشن رو برام ساختن...
اولین افسر:
گوشی اش را گذاشت روی صندلی واز اتاق بیرون زد.... می دانستم درسالن قدم می زند تا تصاویر مراسم دیشب بسیج را برایش بلوتوث کنم... هیچ کس آنجا نبود...حضورش هم درپایگاه خواهران ، معنای بدی نداشت... اما همین محکم کاری هایش به من اطمینان می داد فرمانده ی خوبی است...