باتمام قدرتت گاهی فقط می خواهی فرارکنی...
از همهمه ها...
از وسوسه ها...
گاهی برای فرار حتی به پاهایت فرصت پوشیدن کفش هم نمی دهی...
برهنه میزنی به دشت...
باتمام قدرتت گاهی فقط می خواهی فرارکنی...
از همهمه ها...
از وسوسه ها...
گاهی برای فرار حتی به پاهایت فرصت پوشیدن کفش هم نمی دهی...
برهنه میزنی به دشت...
نمیدونم حکمتش چیه؟؟؟؟؟
قبل امتحان ... خواب از سرو کولت بالا میره.......
باخودت می گی از امتحان برگشتم.... یه دل سیر می خوابم........
اما تا از سر امتحان برمی گردی........
انگار فاصله ی پلک هات از هم دو کیلومتره........
یه جوری بیداری انگار صدساله خوابیدی........
یکی منو توجیح کنه.......
یکی باید پاسخگو باشه؟؟؟؟؟
امروز به خودم گفتم هرطور شده اومدم می خوابم....
دست هایش را در جیب هایش فرو برد...
سرش را انداخت پایین...
گام هایش بی اعتنا جاده را زیر پا می گذاشت...
حتی نوازش خورشید در این روز برفی نیز آرامش نکرد...