سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شرح فراقت با که بگویم که دلم سوخته...
درعجبم عشق، چنین آتشی افروخته...
سوزدلم... یک شب از ایام به این کلبه آی...
صاحب ویرانه ی دل ، چشم به در دوخته...
---t.sh---
تنوع مطالب وبلاگ بالاست...
موضوعات مختلف به دنبال هم بیان شدن...
درست همانطور که ذهن شما در انِ واحد درگیر موضوعاتِ متناقضی است.

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

۳۳ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

روزی روزگاری قبیله ای درکمال آرامش در گوشه ای از طبیعت زندگی می کردند. قبیله ای که در ان ارزش فرزند پسر ودختر باهم برابر بود...

روزهای تاریخ ورق خورد وروزی فرارسید که شرایط برای اعضای قبیله سخت شد... شرایطی که درآن فقط خانواده های دارای تمکن مالی وفرزند پسر می توانستند جان سالم به در برند...

همه امیدشان به او بود...او که درراه بود...فرزند ارشد یک خانواده ی اصیل... قرار بود مرد این قبیله باشد و خانواده را از این بحران خارج کند... اما زمانی که چشمان معصومش را به دنیا باز کرد نور امید در دل همه به خاموشی نشست...

دخترک روزهای شیرخوارگی اش را تمام نکرده بود که فهمید باید برای مادر بیمار وپدر رنجورش مرد زندگی باشد...

وجیهه ناظمی نژاد
۰۳ دی ۹۳ ، ۲۳:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

راست می گن...

من اونقدر درگیر نکات منفی زندگی شدم که یادم رفت نیمه ی پری هم وجود داره...

واژه های زیر تقدیم کسانی که این نیمه ی روشن رو برام ساختن...

اولین افسر:

گوشی اش را گذاشت روی صندلی واز اتاق بیرون زد.... می دانستم درسالن قدم می زند تا تصاویر مراسم دیشب بسیج را برایش بلوتوث کنم... هیچ کس آنجا نبود...حضورش هم درپایگاه خواهران ، معنای بدی نداشت... اما همین محکم کاری هایش به من اطمینان می داد فرمانده ی خوبی است...

وجیهه ناظمی نژاد
۰۲ دی ۹۳ ، ۱۸:۰۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکم دیر شد ولی ارزش خوندن ودیدن داره...وبه نظرمن ،حتی ارزش نگه داشتن...

از همه ی کسانی که در تهیه وانتشار این نشریه باما همکاری کردن خالصانه متشکرم...زنده باشید...

وجیهه ناظمی نژاد
۰۲ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر