سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شرح فراقت با که بگویم که دلم سوخته...
درعجبم عشق، چنین آتشی افروخته...
سوزدلم... یک شب از ایام به این کلبه آی...
صاحب ویرانه ی دل ، چشم به در دوخته...
---t.sh---
تنوع مطالب وبلاگ بالاست...
موضوعات مختلف به دنبال هم بیان شدن...
درست همانطور که ذهن شما در انِ واحد درگیر موضوعاتِ متناقضی است.

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

۳۹ مطلب با موضوع «شبهای دلتنگی» ثبت شده است

کاش از درد دلم یار سفر کرده خبر داشت

کاش این فاصله در قلب خراب من اثر داشت

بشکست دلم ، رفت و نگفتش نفسی هست

کاش قلبِ من بی مایه پدر داشت

***

از غربتِ شهر، دلم آتش گرفته است

قلبم زمن سراغ سیاوش گرفته است

آخر چگونه بگویم که مرد ورفت

وقتی که اشک ،چشم سیاهش گرفته است

***

عشق ، خوب است خدا می داند

افسوس فقط در دل ما می ماند

یار دیروز من امروز به همه خو کرده

سهم عاشق شدنم را خمِ ابرو کرده

***

سخت است نگاهی که دگر بی جان است

قلبم از عقربه آویزان

وجیهه ناظمی نژاد
۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

تاریکی تمام وجودش را گرفته بود...

روی بلند ترین بام دنیا ایستاده بود وشهر را می نگریست...

قهرمانی که مدتها بود اسیر سیاهی شده بود...

دیگر خودش را نمی شناخت...

این شبها به یاد گذشته می افتاد وقلبش به درد می آمد...

کجا بود انسانی که آرمان های بزرگ داشت!!

کجا بود کسی که فاصله ای تا خدا نداشت...

کسی که خودِ خدا بود وخدا خودِ او...

چشمان سیاهش سرخ شد...

وجیهه ناظمی نژاد
۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یادش بخیر...

نگاه گیرای فهیمه وقتی از ایده هاش دفاع می کرد وچشمای پر از عشقش وقتی درباره ی دوستیش با سپیده ونجمه و پریسا صحبت می کرد...

 شورو شعف سپیده وقتی برای اولین بار بردمش رو دیوار خوابگاه وبهش یاد دادم بالای درخت بره... یا وقتی با عصبانیت ،هرچی شکایت از شرقی ها داشت سر من خالی می کرد وچشماش برق می زد...

نگاهِ نافذِ نجمه که ناشی از قدرتی بود که در قلبش بود . قدرتی که

وجیهه ناظمی نژاد
۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر