گاهی عجیب می شوم ...
انگشتانم روی مخاطبین تلفنم می چرخید...
نگاهی به ساعت مچی ام انداختم...
داشت دیر می شد...
با مکثی بلاخره تماس گرفتم...
دقایقی بعد راننده در مقابل درب ورودی ظاهر شد...
به صندلی عقب تکیه زده بودم وتصور می کردم...
گاهی عجیب می شوم ...
انگشتانم روی مخاطبین تلفنم می چرخید...
نگاهی به ساعت مچی ام انداختم...
داشت دیر می شد...
با مکثی بلاخره تماس گرفتم...
دقایقی بعد راننده در مقابل درب ورودی ظاهر شد...
به صندلی عقب تکیه زده بودم وتصور می کردم...