یک نفر،
شاید اگر یک نفراز راه بیاید کافی است...
یک نفر با بغلی معجزه باشد کافی است...
به گمانم که اگر قلب کسی
خالی از ایمان بشود می میرد؛
می شود که تکانم بدهی؟!
من ، کمی مشکوکم
یک نفر،
شاید اگر یک نفراز راه بیاید کافی است...
یک نفر با بغلی معجزه باشد کافی است...
به گمانم که اگر قلب کسی
خالی از ایمان بشود می میرد؛
می شود که تکانم بدهی؟!
من ، کمی مشکوکم
می دانی کجای زندگی سخت است ؟!
قلم را که دستم گرفتم اولین هنرم خط کشیدن شد
روی کاغذهای سپید ، سیاه میرفتم ، سیاه می آمدم ، سیاه می چرخیدم ...
خط کشیدن را از کودکی آموختم...
آن روزها خط کشیدن ساده بود
اینروزها خط کشیدن مثل چنگال ببری است روی سینه ام ...
وقتی روی رابطه ها خط می کشم ...
روی تفکراتم ...
گوشش را نزدیک آورد .گفتم: پریدنی شدی...
لبخندی زدو گفت : چطور؟!
گفتم : راه که میری قدمات رو زمین نیست
دستانش را روی دیوار گذاشت ،نگاهی به تاریکی آسمان کرد و گفت: فقط دلنگرانِ یه چیزم
تکیه دادم به لبه ی دیوارو گفتم : چی؟
قاشقمو سنگین، بالا میاوردم ...
نگاهم روی بشقابِ غذا، سرد میشد...
صداها رو میشنیدم اما گوشِ دلم از صدای دلم پر بود...
صدایی که سرزنشم می کرد...
صدایی که محکومم می کرد...
صدایی که تاسف می خورد برا نشناخته موندنِ احساسم...
فرمانده نگاهی بهم انداخت و گفت: چی شده ...چرا ناراحت به نظر می رسی؟
خنده ی تلخی نشست روی لبم ...
همان ها که تورا تندیس کردند
میان آسمان، تقدیس کردند
همان ها که تورا همراه بودند
دو چشمانِ توراهم خیس کردند
وآخر، کودکانِ خسته ی شهر
تورا از غمکده ترخیص کردند
از پریسای مهربانمان که درسحرهای رمضان هم به یادمان بود ونگذاشت نبض خط آزاد کند شود مچکریم
از قلم زیبایش ... کاریکاتورهای جالبش... از دلسوزی هایش و تلاش های بی دریغش ...
تاکسی خبر اگرچه ندانسته پای در حریم میدونستی گذاشت امروز آمده است به نیابت از همه عذرخواهی کند...
پریسا جان این قصور ، غیر عمد بود والبته غیرقابل توجیح
من از طرف همه ی عوامل نشریه ازت عذرمیخوام... ببخشید...
نه برای اینکه بخوایم دلسوزی کنیم ..... برای اینکه این حق تو وواژه های قشنگت بود که قاب سفیدی برگه ها بشن...
ازت می خوام کماکان با ایده های جدیدت برای پیشبرد هرچه بهتر اهداف خط آزاد ، مارو یاری کنی ... مثل همیشه
دخترم همیشه یادت باشه ..... یه بسیجی هرگز تسلیم نمیشه
میدونم که تو هم یک بسیجی تمام عیاری ...من حاضرم این جمله رو با خونم مهر کنم ....
وقتی می گذاری دردهایت از قلبت بیرون بیاید و در حوضچه ی چشم هایت ریخته شود.
سرخی چشمانت مانع از آن خواهد شد که جهانِ پیرامونت را ببینی.
حالِ من خوب است
فقط گمشده ام انگار...
دنبالِ خودم که میگردم دلم را میان نوت های ترانه های رپ پیدا میکنم ...
تالب بازمیکنم بگویم بلندشو
دلم میگوید هیس... گوش کن
چک چک قطره ی باران روی تنهایی این کوچه ی رویایی را
تنِ احساسِ زمین، خیس شده
همه ی اینها را که فراموش کنیم
حالِ من هم خوب است...
میزنم تلخندی ... قهوه ی تلخِ تورا مینوشم...