سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شرح فراقت با که بگویم که دلم سوخته...
درعجبم عشق، چنین آتشی افروخته...
سوزدلم... یک شب از ایام به این کلبه آی...
صاحب ویرانه ی دل ، چشم به در دوخته...
---t.sh---
تنوع مطالب وبلاگ بالاست...
موضوعات مختلف به دنبال هم بیان شدن...
درست همانطور که ذهن شما در انِ واحد درگیر موضوعاتِ متناقضی است.

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

یادش بخیر کودکی هایم میان درختان تاک...

تاب بازی هایم زیر درخت گردوی همسایه...

یادش بخیر تلالو لیوان هایی که درجوی آب می شستم...

یادش بخیر خوردن شاتوت سیاه ودعوای مادرم وقتی تمام لباسم سرخ میشد...

یادش بخیربرادرهایم...

آن روز که زنبور تمام گردنش رانیش زد...

آنروز که من را داخل آب انداخت...

وجیهه ناظمی نژاد
۲۲ آذر ۹۳ ، ۱۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

همه می گن دیگه کافیه...

همه از خوابیدن سرکلاسم شاکی شدن...

حتی استاد هم دیگه به این چرت زدنا عادت کرده...

همه می گن چرا فقط خودت؟؟؟

خیلی وقته دیگه تفریحی ندارم !!!

بعضی اوقات چشمام سرخ میشه از بس به این مانیتور خیره میشم...

گاهی از فناوری ای که موظفم می کنه کاری کنم متنفر می شم...

گاهی که گذرم به صفحه ی ورود به چت روم  می خوره فقط خیره می شم...

 یه چیزی بهم میگه آدمایی که اون داخلن حرفاتو نمی فهمن که اگه می فهمیدن اونجا نبودن...

وجیهه ناظمی نژاد
۲۱ آذر ۹۳ ، ۱۵:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

وقتی تنهایی...

وقتی یک خیابان،سکوت سهم تو می شود از این شهرپر ازدحام...

ودرست وقتی که مجبوری لبخند بزنی...

که نگویند دلت از سنگ است!!!

که بگویند بسیجی همه جا یکرنگ است...

و...درنهایت .....تو می مانی ویک ورق،شعرنو...

تو می مانی و وزن بی وزنی واژه ها..

وخدایی که در این نزدیکی است...

پای سجاده ی صبحی که سرش می خوابی...

اربعین در راه است...

وتو بازهم می بافی...خیالی از زیارت ارباب...

و  آه ه ه ه ه.....آخرین واژه ی نابی است که امشب داری...


وجیهه ناظمی نژاد