سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شرح فراقت با که بگویم که دلم سوخته...
درعجبم عشق، چنین آتشی افروخته...
سوزدلم... یک شب از ایام به این کلبه آی...
صاحب ویرانه ی دل ، چشم به در دوخته...
---t.sh---
تنوع مطالب وبلاگ بالاست...
موضوعات مختلف به دنبال هم بیان شدن...
درست همانطور که ذهن شما در انِ واحد درگیر موضوعاتِ متناقضی است.

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

عقابِ سپید...

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ب.ظ

تاریکی تمام وجودش را گرفته بود...

روی بلند ترین بام دنیا ایستاده بود وشهر را می نگریست...

قهرمانی که مدتها بود اسیر سیاهی شده بود...

دیگر خودش را نمی شناخت...

این شبها به یاد گذشته می افتاد وقلبش به درد می آمد...

کجا بود انسانی که آرمان های بزرگ داشت!!

کجا بود کسی که فاصله ای تا خدا نداشت...

کسی که خودِ خدا بود وخدا خودِ او...

چشمان سیاهش سرخ شد...

هنوز در اعماق تاریکی های قلبش شمعی روشن بود ودفتری ورق می خورد

دفتری پر از خاطرات او وخدا...

از خودش پرسید چه شد این همه بیگانگی از کجا آمد؟؟؟

این همه فاصله چطور ساخته شد؟؟؟

قلب کوچکش در هم فشرده شد...

یاد آنروزهایی افتاد که بالی داشت به وسعت آسمان...

یاد روزهایی که چون عقابی آشیانه اش آسمان هفتم بود...

عقابِ خسته ی بی بال وپر با تن مجروحش امشب روی بلند ترین بام دنیا درحال جان دادن بود...

بی آنکه کسی حتی دلتنگ دیدنش شود...

بی آنکه کسی آرزوی نفس کشیدنش را داشته باشد...

زانوانش سست شد... بر زمین افتاد... کاش می توانست برای آخرین بار درزلالی چشمان خدایش غرق شود...

خدایی که همیشه گهواره ی دلتنگی هایش را تاب می داد...

خدایی که عاشق عقاب سپیدش بود...

خدایی که او هم امشب از درد سینه اش می گریست...

بغض کهنه ای حنجره ی قهرمان را می فشرد...

وسینه اش از خارهای زهرآلودی که درقلبش روییده بودند می سوخت...

از بالهایش خاکستری بیش نمانده بود...

مرور روزهای قهرمانی اش ودیدن ظلمت و رخوتی که اکنون گریبانگیرش بود چون بمبی در سرش ترکید...

قهرمان از هوش رفت ونقش زمین شد...

سرش به سینه ی سخت بام خورد و خون آلود شد...

وخدا قلبش سوخت... قهرمان، عشقش بود...

نتوانست فقط بنگرد وبنشیند...

عرش را یکباره رها کرد لب بام آمد...

سرِ قهرمان را به آغوش گرفت...

قطرات خون را از روی پیشانی اش پاک کرد...

باد وحشیانه می تاخت...

ابرها باریدند...

همه پرهای خاکستری اش را باد برد...

چشم خدا به سینه ی کبود قهرمان افتاد...

مگر این انسان خاکی چقدر بغض کهنه درسینه داشت...

مگر هیچ آغوشی درزمین نبود که پناه دردهایش باشد!!!

اوبا تمام دلتنگی هایش برای خدا جنگیده بود...

قطرات باران صورتش را خیس کرد...

قهرمان بیدارشد...

مبهوت یوسف گمگشته ای گشت که خویش به اندک بهایی به فرعونیان داده بود...

چشم لیلا به نگاهِ خیس مجنون افتاد...

نگاه عاشقانه ی خدا که از سالها انتظار حکایت داشت، بغض کهنه ی قهرمان را شکست...

انسانی که همیشه گوشه ی خرابه ها ودر انحنای سایه ها با سکوت گریه می کرد اینبار صدای حق حقش گوش فلک را کر کرد...

وخدا ... خدایی که تمام هستی قهرمان در وجودش خلاصه می شد...

خدایی که سالها دلتنگ نگاهی از قهرمان بود...

خدایی که شبهای زیادی دلتنگ سجده های عاشقانه ی بنده اش بود...

وخدایی که عاشق قهرمان بود... بازهم عاشقی کرد...

قهرمان را محکم به آغوش گرفت

بسیار فراتر از مادری که سالها در فراق فرزندش اشک ریخته...

باران بود و عاشقانه های خداوبندگی...

وملائک همه حاضر گشتند ، بالها گستردند که نبارد باران...

اما به یک لحظه فضا روشن شد...

وخداوند بالهای نقره گونش را بر سرقهرمان گرفت...

موسیقی قطره های باران روی پرهای الماسی خدا طنین انداز شد...

دیگر فلک نشنید که خدا درگوش قهرمان چه زمزمه کرد

اما تا سحر آنجا بود روی بلندترین بام دنیا درقرار عاشقی...

ومن هنوز درغروب جمعه ها از پنجره ی کوچک اتاقم عقاب سپیدی را می بینم که روی بلندترین بام جهان به آسمان می نگرد گویا منتظر یک قرار عاشقانه است...

وقتی عقربه های زندگی روی ساعت دلتنگی می رود این فقط تونیستی که دلتنگ خدایت شده ای... این صدای تپش از قلب خداست که تو را می خواند به یک قرارِعا...

۹۴/۰۴/۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
وجیهه ناظمی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">