سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شاید صید صیادشدن آخردنیاباشد...من چه دلبند همان دانه ی در دام شدم...

سری با سودای سربند...

شرح فراقت با که بگویم که دلم سوخته...
درعجبم عشق، چنین آتشی افروخته...
سوزدلم... یک شب از ایام به این کلبه آی...
صاحب ویرانه ی دل ، چشم به در دوخته...
---t.sh---
تنوع مطالب وبلاگ بالاست...
موضوعات مختلف به دنبال هم بیان شدن...
درست همانطور که ذهن شما در انِ واحد درگیر موضوعاتِ متناقضی است.

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

هندزفری را روی گوشش جابه جا کرد...

خیابان بود... وصدای قدمش که سکوت حزن آلود شهر را می شکست...

روشنی چراغ های مغازه ها حتی ذره ای نمی توانست گرما بخش وجود سرما زده اش باشد...

ناگهان متوقف شد...

دستش را از جیب شلوار کتانش بیرون کشید...

کلید را به قفل در انداخت...

وارد حیاط خانه شد...

برگ های درخت توت ، زمین را مفروش کرده بود...

پله ها را بالا آمد...

وجیهه ناظمی نژاد
۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۳:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

کاش از درد دلم یار سفر کرده خبر داشت

کاش این فاصله در قلب خراب من اثر داشت

بشکست دلم ، رفت و نگفتش نفسی هست

کاش قلبِ من بی مایه پدر داشت

***

از غربتِ شهر، دلم آتش گرفته است

قلبم زمن سراغ سیاوش گرفته است

آخر چگونه بگویم که مرد ورفت

وقتی که اشک ،چشم سیاهش گرفته است

***

عشق ، خوب است خدا می داند

افسوس فقط در دل ما می ماند

یار دیروز من امروز به همه خو کرده

سهم عاشق شدنم را خمِ ابرو کرده

***

سخت است نگاهی که دگر بی جان است

قلبم از عقربه آویزان

وجیهه ناظمی نژاد
۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

تاریکی تمام وجودش را گرفته بود...

روی بلند ترین بام دنیا ایستاده بود وشهر را می نگریست...

قهرمانی که مدتها بود اسیر سیاهی شده بود...

دیگر خودش را نمی شناخت...

این شبها به یاد گذشته می افتاد وقلبش به درد می آمد...

کجا بود انسانی که آرمان های بزرگ داشت!!

کجا بود کسی که فاصله ای تا خدا نداشت...

کسی که خودِ خدا بود وخدا خودِ او...

چشمان سیاهش سرخ شد...

وجیهه ناظمی نژاد
۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر