یه روزی بود که آدما یه رنگ وبی ریابودن
یه روزی بود برادرا حامی خواهرا بودن
رشته ی اعتمادشون، از هم دیگه گسسته شد
همونا که پیوندشون، تو آسمونا بسته شد
یهو چی شد ؟ قصه چی بود؟ دلا چرا شکسته شد؟
یه مادرِ بی تجربه، نفس بریده ، خسته شد...
یهو چرا پناهشون ،دروغ میشه قسم میشه !
صداقت و بخشندگی، ازارزشاشون، کم میشه !؟
مادر،میریزه تو خودش، دلش میشه قد زمین
باز سرسجاده میگه: بخشیدمش فقط همین
دخترای خونه چرا ... چشاشون، ابرِ بارونه؟